نامه های فروغ فرخ زاد به پرویز شاپور
دوشنبه ۹/۵/۱۳۲۹
پرویز … همسر محبوبم
فکر می کنم حالا دیگر این اجازه را دارم که تو را همسرم خطاب کنم . زیرا
تو اگر بخواهی می توانی بعد از این و برای همیشه همسر محبوب من باشی .
نامه های تو را دیروز دریاف کردم و باور کن بعد از خواندن آنها مخصوصا
مطالبی که در پشت آن کارت پستال قشنگ نوشته بودی ، به طوری یاس و غم به روح
من چیره شد که تصمیم گرفته بودم بعد از این همه بی وفایی تو و سنگدلی
مادرم خودم را نابود سازم .
ولی باز هم خیال تو ، خیال زندگی با تو ،
خیال سعادتی که در آغوش تو می توانم به دست بیاورم مرا وادار کرد به نزد
پدرم بروم و همه چیز را برای او تعریف کنم .
پرویز … من در آن وقت
از فرط هیجان و تاثر ، از شدت یاس و نا امیدی می گریستم و باور کن همین
گریه ی من بود که زندگیم را تا اندازه ای نجات داد .
به خدا و به
آنچه که در نزد تو عزیز و مقدس است سوگند یاد می کنم که دیوانه وار دوستت
دارم و پیش از این که تو بخواهی مرا ترک کنی ، من هم خود را از قید این
زندگی سراسر رنج و ناکامی آزاد خواهم کرد ، زیرا زندگی بدون تو برای من
ارزشی ندارد .
پرویز … بعد از آن که همه چیز را برای پدرم تعریف کردم
و علت مخالفت تو را با آن شروط همان طور که خودت نوشته بودی شرح دادم ،
پدرم گفت که ( از این حیث کاملا خیالت آسوده باشد ، من تو را خودم می
خواهم شوهر بدهم و هیچ کس نمی تواند در کارهای من دخالت کند . من خودم با
این شروط مخالفم ، به پرویز بگو بیاید پیش من تا با او صحبت کنم )
پرویز … این عین گفته های اوست ، ولی در عوض به من حرفی زد که ناچارم آن
را برای تو بنویسم ، ببین پرویز پدرم گفت ( درست است که این شروط بی معنی
و نابجاست ولی انسان به وسیله ی آن خوب می تواند میزان محبت طرف را
بسنجد ) یعنی اگر کسی حقیقتا دوست بدارد ، در راه رسیدن به محبوبش نه
تنها از مال و مذهب و مرام و عقیده و ایمان و خانواده می گذرد بلکه اگر
جانش را هم بخواهند به رایگان می دهد .
با این حرفها کاری ندارم .
بعد ها که رسما زن و شوهر شدیم آن قدر وقت خواهم داشت تا تلافی همه ی این
بی مهری ها و رنج ها و غم هایی را که به من داده ای سرت در بیاورم .
از جانب شرط ها خیالت راحت باشد ، ولی در عوض پدرم یک شرط خیلی کوچک با
تو خواهد کرد که فقط منظور از پیشنهاد این است ( علاج واقعه قبل از وقوع
باید کرد ) و من متن آن را در اینجا برایت می نویسم تا زیاد بی خبر نباشی
.
( اگرتو روزی روزگاری گذشته ها را فراموش کردی و خواستی تغییر
ذائقه بدهی و در زندگیت تنوعی ایجاد نمایی یعنی همسر دیگری اختیار کنی در
آن موقع من حق داشته باشم از تو طلاق بگیرم . والسلام و نامه تمام ) و
مطمئنم که من و تو هرگز بعد ها احتیاج نخواهیم داشت که از فواید و مضرات
این شرط برخوردار شویم ، زیرا من تو را دوست می دارم و به زندگی آتیه ام
کاملا خوشبین و علاقه مندم و معتقدم زن باید شوهرش را حفظ کند و او را
برای خود نگه دارد . زن اگر مدبر ، نجیب ، باوفا ، مهربان و خانه دار
باشد ، هرگز شوهرش او را ترک نخواهد کرد ، ولی برعکس اگر لیاقت نداشته
باشد و نتواند آرزوها و تمایلات شوهرش را برآورده کند ، ناچار مرد هم از
زن و خانه فراری می شود و در اینجا تمام تقصیرها به گردن زن است .
( و اما راجع به مهر )
اولا باید به تو بگویم که مهر مقداری نیست که تو بخواهی نقدا آن را
بپردازی ، یعنی بستگی به استطاعت مالی تو ندارد و در ثانی در مقابل این
همه مهربانی و لطفی که پدر من نسبت به تو ابراز می دارد ، اگر تو بخواهی
بگویی نه ، مقدار مهر را هم تنزل بدهید ، نهایت بی انصافی را کرده ای و
باید به تو بگویم آقای سیروس خان به مراتب وضع زندگیش از تو بدتر و کیسه
اش خالی تر است . فقط چیزی که هست ( تو مو می بینی و من پیچش مو ) یعنی
شما ظاهر را می بینید و از باطن خبر ندارید . ولی او با آن که استطاعت
مالی نداشت ، به خاطر پوران همه ی آن چیزهایی را که به او پیشنهاد کردند
پذیرفت .
گذشته از این ها وقتی پدرم می گوید من هیچ چیز نمی خواهم و
در عوض به دخترم هم چیزی نمی دهم ، لزومی ندارد شما قیمت آینه و شمعدان و
انگشتر را پشت قباله ثبت کنید .
اما به عوض همه ی این ها مقدار مهر
را همان مقداری قرار داده اند که برای پوران قرار دادند و من در اینجا
باید بگویم پدر و مادر من در تعیین این مقدار بیشتر از من صلاحیت دارند و
تو می توانی در این خصوص اگر ناراضی هستی با پدرم مذاکره کنی .
دیگر
چیزی که باقی می ماند موضوع طرز برگزاری عقد است که همان طور که شما میل
دارید باید خیلی بی سر و صدا و در یک محیط عادی مثل یک مجلس نامزدی
برگزار شود و این کاملا مطابق میل شماست . شما از حیث مخارج زیاد ناراحت
نباشید . من همیشه مطابق در آمدی که دارم خرج می کنم و هرگز حاضر نیستم
بیش از آنچه که شما می توانید خرج بنمایم ، با این ترتیب همه موافقند ،
پس دیگر از هیچ جهت جای نگرانی باقی نمی ماند .
حال شما اگر حقیقتا مرا دوست می دارید می توانید اقدام کنید و سعادت مرا به من بازگردانید .
پرویز… نمی دانم چرا بی اختیار تو را شما خطاب کردم ،شاید از جهت احترامی ست که می خواهم به شوهر آینده ام بگذارم !!!
ولی باید بگویم که ( تو ) به قلب من نزدیک تر است .
پرویز … من دیگر حرفی ندارم ، همه چیز را برای تو نوشتم و تا آنجا که می
توانستم و قادر بودم در رفع موانع و مشکلات کوشش کردم ، چون دوستت داشتم ،
چون پرستشت می کردم ، ولی تو … حالا کاملا آزاد هستی و من هم مثل تو
هیچ وقت از کسی سلب آزادی نمی کنم ، می توانی هر که را که می خواهی دوست
بداری و با هر که مایلی ازدواج کنی .
تو می توانی در این تهران بزرگ
هزاران دختر بهتر و زیباتر از من بیابی و در آغوش آنها نه تنها من بلکه
همه ی رنج ها و غم هایی را که مدت چهار ماه به من داده ای فراموش کنی ،
ولی مطمئن باش هیچ کدام از آنها تو را به اندازه ی من دوست نخواهند داشت و
سعادتی را که من می توانم ببخشم تو در کنار هیچ یک از آنان حس نخواهی
کرد . من در راه رسیدن به تو که هدف عالی زندگی من بودی تا این حد کوشش و
مجاهدت کردم . حال تو هم اگر مرا حقیقتا دوست می داری بیش از این موضوع
را سرسری نمی گیری و به آمال و آرزوهای من بی رحمانه پشت پا نمی زنی و
وسایل نابودی و مرگ مرا فراهم نمی سازی ، من تو را دوست دارم ، خیلی هم
دوست دارم . نمی توانم فراموشت کنم . قادر نیستم بی تو به زندگی ادامه
دهم ،ولی تو می توانی به من عمر و سعادت عطا کنی . تو می توانی حیات مرا
پر از سرور و شادمانی سازی ، تو می توانی همسر من باشی و تو می توانی
مرا و زندگانی سراسر ناکامی مرا که در شرف نابودی ست نجات دهی . تو می
توانی مرا دوست داشته باشی .
ولی نمی خواهی ، چرا ؟ … نمی دانم چرا …
اگر می خواستی می آمدی و ………..
من آنچه را که می خواستم برای تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقی می کنم
که نسبت به من ابراز می داری . تا این عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود
تو نفوذ کرده باشد … آن را هم نمی دانم .
پرویز …. نوشته بودی (
حاضرم در راه حفظ تو همه گونه فداکاری کنم ) نه پرویز من احتیاجی به
فدکاری تو ندارم . تو زنده باش و به خاطر کسانی که دوستت می دارند زندگی
کن ولی … گل خودت را حفظ نما و مخواه که این گل ناشکفته پژمرده شود .
مطمئن باش وقتی پژمرد تو پشیمان خواهی شد .
پرویز این آخرین حرف من است . تو را مجبور نمی کنم ، تو آزادی خیلی هم
آزادی ، اگر مرا دوست نداری اگر نمی خواهی با من زندگی کنی من هم اصراری
ندارم ، مثلی است معروف که می گویند ( برای کسی بمیر که برایت تب کند )
من تا این درجه می توانستم به تو کمک کنم و کردم . من تا آنجا که قادر
بودم به تنهایی در راه رسیدن به هدف و مقصودم یعنی تو کوشش کردم . حال
وقتی تو را نسبت به خود بی اعتنا و نسبت به زحماتی که کشیده ام حق ناشناس
می بینم ، بیش از این در مقابل تو نمی توانم پایداری کنم . من هم شخصیتی
دارم و به شخصیت خودم فوق العاده علاقه مندم و هرگز حاضر نیستم آن را از
دست بدهم . من تا این حد حاضر شدم خودم را در مقابل تو کوچک و بیچاره
نمایم . یعنی این عشق تو بود که مرا وادار می کرد از همه چیز حتی از شخصیت
خودم هم بگذرم .
ولی بیش از این نمی توانم و شئونات و حیثیت
خانوادگی من به من اجازه نمی دهد باز هم به تو اصرار کنم ، نه تو اگر مرا
دوست داشته باشی می آیی و هر دو در کنار هم زندگانی نوینی را آغاز می
کنیم ولی اگر نه نمی خواهی و مایل نیستی می توانی صریحا بگویی و من جز
اینکه با یک دنیا حسرت و ناکامی از تو چشم بپوشم و بعد یک عمر سراسر رنج و
بدبختی را به احترام تو با تنهایی به سر آورم و در تمام آن مدت سعادت تو
و همسر آینده ات را از خدا بخواهم و طلب کنم کار دیگری ندارم . پرویز
اگر می توانی مرا فراموش کنی ، فراموش کن . اگر قادر هستی بی رحمانه آمال
و آرزوهای مرا لگدمال سازی ، مرا فراموش کن . اگر نمی توانی و حاضر
نیستی در مقابل این همه سعی و کوشش من پاداشی بدهی ، باز هم مرا ترک کن.
من نه تنها به تو اعتراض نمی کنم بلکه به خودم این حق را نمی دهم که اصلا بگویم چرا ؟ چرا ؟ چون من را دوست نداری .
پرویز دیگر قادر نیستم برای تو چیزی بنویسم . گذشته از اینکه دستم درد
گرفته یک پرده اشک هم جلوی دیدگانم را پوشانیده است . افسوس که اگر تو
نخواهی دیگر این دست قادر نخواهید بود تا در میان دست تو جای گیرد و همه ی
درد خود را فراموش کند .
و این دیده هرگز با آن همه امید و آرزو به
دیدگان تو دوخته نخواهد شد و در نگاه تومستی یک عمر … یک عمر پر از سرور و
شادمانی را نخواهد یافت.
می دانم که خیلی بدبختم . اگر نتوانستم بعد
از تو زندگی کنم و مرگ را ترجیح دادم تو هرگز ملامتم نکنی . زیرا وقتی
انسان مایه ی زندگیش را از دست داد ، ناچار است بمیرد . زندگی بی وجود تو
برای من ارزشی ندارد وقتی مردم راحت می شوم خیلی راحت . نه از بی وفایی
تو رنج می برم و نه از سنگدلی مادرم . و تو در آن صورت هرگز نخواهی
توانست با نامه های غم انگیز خودت یک مشت گوشت و استخوان بی جان را بی
رحمانه آزار دهی . بله پرویز وقتی تو هم مرا ترک کردی من می میرم .
بالاتر از سیاهی رنگی نیست .
خداحافظ تو یا فقط برای امروز یا برای همیشه آن هم بستگی کامل به تصمیم تو دارد
فروغ
من به وسیله ی تلفن از تصمیم شما آگاه می شوم . روز پنجشنبه به شما تلفن می کنم .
فروغ
دوست می دارم که با خویشان خود بیگانه باشم